چه بهاری باشی؛ یا که تابستانی؛ تو عزیز دل مایی آقا
چه مبارک روزیست،روز میلاد شما
چه کسی میدانست،که چنین نوزادی،رهبر و دلبر دل ها بشود؟
علی خامنه ای
ای تمام روحم
آمدم محض تبرک به تو تبریک بگویم بروم
روز میلاد تو را...
آقا جون،روز تولدتون مبارک باشه،ماشاالله ماشاالله هر سال،هر ماه،هر ساعت و هر ثانیه که از عمر شما میگذرد،زیبا تر و نورانی تر میشوید.محاسنتان کامل سفید شده،یک تار موی سیاه برایتان باقی نگذاشتیم.شما را به جدتتان قسم،حلالمون کنید.خدا شما رو برای ما حفظ کند.خدا از لحظه لحظه عمر من بگیرد به عمر شما بیافزاید.
انشاالله دست پدری شما سال های سال روی سر ما باشد،همیشه سالم و سلامت،موجب دل گرمی و آرامش ما باشید.
مریض عشقم مارا طبیب لازم نیست.خدا کند که مریضی ما دوا نشود.
HAPPY YOUR BIRTHDAY MY LOVE
ما شهید ندادیم که مرغ و میوه ارزان شود.ما شهید دادیم که بی حیایی ارزان نشود...
شرح حال شهید مجتبی اکبر زاده...
اولین برخورد با مجتبی خواستم زود تر سلام بدم اما از فاصله ی دور به من سلام کرد.
یادم میاد که تا آخرین لحظات شهادتش کسی نتونست توی سلام کردن از شهید اکبر زاده سبقت بگیره.
اما شهادت چیست؟
آنگاه که دو دلداده به هم می رسند و بنده خاکی به جمال زیبای حق نظر می افکند و محو تماشای رخ یار می شود آن هنگام را جز شهادت چه نام دیگری می توان نهاد؟شهادت خلوت عاشق و معشوق است
بسم الله الرحمن الرحیم
در تفحص شهدا، دفترچه یادداشت یک شهید 16 ساله پیدا شد که گناهان هر روزش را در آن یادداشت می کرد،گناهان یک روز او این ها بود:
1. سجده نماز ظهر طولانی نبود
2. زیاد خندیدم
3. هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد.
راوی در سطر آخر اضافه کرده بود که:
دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر 16 ساله کوچکترم
آن روز که سراسیمه به تهران آمد 13 ساله بود. نوجوان کم سن و سال اردبیلی. به پدر و مادرش گفته بود کار مهمی پیش آمده که باید به تهران برود، اما نگفته بود چه کاری؟
وقتی با اصرار از پدر و مادر اجازه گرفت، بیدرنگ راهی تهران شد. شنیده بود که باید به خیابان پاستور برود و رفت. هر طور بود وارد ساختمان ریاست جمهوری شد. میگفت باید حتماً رئیس جمهور را ببیند. کار آسانی نبود. با پادرمیانی این و آن بیرون ساختمان ریاست جمهوری منتظر ماند. آن روزها، آقا، رئیس جمهور بود، حضرت آیتال
می گوییم « درد دین »، می گویند « دموکراسی »
می گوییم « ولایت» ، می گویند « واپس گرایی»
می گوییم « فقاهت »، می گویند « مدیران و کارشناسان و فراغت آفرینان »....
به راستی ما فرزندان انقلاب اسلامی و طلیعه داران تمدن دینی فردای جهان با این جماعت که اصلاً مبانی تفکر ولایی ما را نمی فهمند و همه چیز را مثل کامپیوتر های لاشعور فقط همان طور می شنوند که برایشان برنامه ریزی شده است، چه کنیم؟
بخشی از مقاله تحلیل آسان به قلم شهید سید مرتضی آوینی
مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن
زمان تشیع و تدفینم گریه نکن
زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن
فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت مادرم گریه کن که اسلام در خطر است شهید سعید زقاقی
امروز صبح وقتی اتوبوس برای نماز صبح واساد دلم گرفت ! فقط چندنفر انگشت شمار نمازخوندن و زیرنگاه سنگین دیگران قرار گرفتن....
عکس اول را در آورد: این پسر اولم محسن است.
عکس دوم را گذاشت روی عکس محسن: این پسر دومم محمد است، دوسال با محسن تفاوت سنی داشت.
عکس سوم را آورد و گذاشت روی عکس محمد؛ رفت بگوید این پسر سومم.. سرش را بالا آورد، دید شانه های امام(ره) دارد می لرزد..امام(ره) گریه اش گرفته بود..
فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت:
چهارتا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم...